Listen

Description

کنسرت بداهه‌نوازی در دستگاه چهارگاه

کلن 1990

سه‌تار: محمدرضا #لطفی 

تنبک: محمد #قوی_حلم

ندارد پای عشق او دل، بی‌دست و بی‌پایم

که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم

میان خونم و ترسم که گر آید خیال او

به خون دل خیالش را ز بی‌خویشی بیالایم

همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره

شده خواب من آواره ز سحر یار خودرایم

اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید

من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم

رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش

در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم

که آن خورشید بر گردون ز عشق او همی‌سوزد

و هر دم شکر می گوید که سوزش را همی‌شایم

*****

زهی خورشید بی‌پایان که ذراتت سخن گویان

تو نور ذات اللهی تو اللهی نمی‌دانم

هزاران جان یعقوبی همی‌سوزد از این خوبی

چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمی‌دانم

خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی

دمی هویی دمی ‌هایی دمی آهی نمی‌دانم

خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم

که بی‌خویشی و مستی را ز آگاهی نمی‌دانم

*****

خیزید و مخسبید که نزدیک رسیدیم

آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم

شب بود همه قافله محبوس رباطی

خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم

*****

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست مشکل نشیند

غمت در نهانخانه دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند

نوایی نوایی

ای خرم از فروغ رخت لاله زار

بازا که ریخت بی گل رویت بهار عمر

ازدیده گر سرشک چو باران چکد رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

بنازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند

نوایی نوایی