Listen

Description

قلم بتراشم از هر استخونم

مـرکـب گیرم از خون رگونم

بـگـیرم کاغذی از پردهٔ دل

نــویـسـم بـهـر یـار مـهـربـونـم

غـمـم غـم بـی و غم‌خوار دلم غم

غمم هم‌مونس و هم‌یار و همدم

غـمـم مـهـلـه کـه مـو تنها نشینم

مــریــزا بـارک الـلـه مـرحـبـا غـم

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی

که در وی خوشدلی را نیست جایی

بنالم بلبل‌آسا چون نیابم

ز باغ دلبران بوی وفایی

چگونه غرق خونابه نباشم؟

که دستم می‌نگیرد آشنایی

بمیرد دل چو دلداری نبیند

بکاهد جان چون نبود جان فزایی

خدایا داد از این دل داد از این دل

که یک دم مو نگشتم شاد از این دل

چو فردا دادخواهان داد خواهند

بگویم صد هزاران داد از این دل

غـمـم غـم بـی و غم‌خوار دلم غم

غمم هم‌مونس و هم‌یار و همدم

غـمم مـهـلـه کـه مـو تنها نشینم

مــریــزا بـارک الـلـه مـرحـبـا غـم

خدایا دل ز مو بستان بزاری

نمی‌آید ز مو بیمار داری

نمیدونم لب لعلت به خونم

چرا تشنه است با این آبداری

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی

که در وی خوشدلی را نیست جایی

تن مهجور چون رنجور نبود؟

چه تاب کوه دارد رشته تایی؟