Listen

Description

این قطعه با عنوان "آزادی در چمنزار" بخشی از اثری با نام "رقص نادیده" است که توسط بابک مست و شیدا نوشته شده و در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ (۱۳ می ۲۰۲۵) در پارکی در آلمان اتفاق می‌افتد. داستان از نگاه اول شخص روایت می‌شود و به لحظه‌ای از تأمل درونی یک مرد ۴۷ ساله در مواجهه با خاطرات جوانی، حسرت آزادی و محدودیت‌های زندگی در آلمان می‌پردازد. متن تقابل میان میل شدید به رهایی و ابراز وجود فیزیکی ("رقصیدن، فریاد زدن، پریدن، دویدن") و واقعیت سن، مکان و "قانون‌های نانوشته" را به تصویر می‌کشد. در پایان، با وجود عدم تحقق فیزیکی رقص، نویسنده بر تحول درونی و "آغاز رقص نادیده" تأکید می‌کند که نشان‌دهنده رهایی از قربانی بودن و طلب آزادی در "تن و پوست" است.“آزادی در چمنزار”۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ / 13 May 2025پارک کنار پاساژ –، مکانی در آلمانبابک مست و شیدا ∞⸻بعد از دستشویی، از کنار کافی‌شاپ گذشت.دو زن نشسته بودند؛لبخند، نگاه، زمزمه‌ای زیر لب…نه عشقی، نه امیدی،فقط جرقه‌ای، مثل نور کوچکی در مه.دلش خواست برگردد، اما نه برای شکار،بلکه برای شنیدن چیزی که شاید اصلاً گفته نشده بود.اما نرفت.از پله‌برقی پایین آمد.و کرمی درونش گفت:“برو بیرون. برو آزادی رو نفس بکش.”رفت.سوار ماشین که شد، پلی زد:“Adelante” از Sash!و ناگهان،بی‌دلیل،برگشت به ۲۰ سالگی—به دوران کرگان،به دخترها،به خنده‌ها،به جاده‌هایی که صدای ضبط، تنش را می‌لرزاند.بغض کرد.اما نه بی‌صدا.بلند نفس کشید،تا اشک، و نفس، و خاطره،در آینهٔ سینه‌اش آمیخته شوند.رسید به پارک.همان پارک آشنا.یاس‌ها هنوز آنجا بودند.آویز قرمز و سفید با چشم آبی پدر، هنوز از شاخه آویزان بود.در گوشش هنوز آهنگ می‌کوبید.و دلش می‌خواست…برقصد.فریاد بزند.بپرد.بدود میان چمن‌ها.اما…اینجا آلمان بود.۴۷ ساله بود.و قانون‌های نانوشته، بر تنش طناب کشیده بودند.ایستاد.نه مثل آدم غصه‌دار،بلکه مثل مردی که می‌خواهد منفجر شودبدون اینکه کسی را زخمی کند.الوچه‌ای کند.جوید.و دست روی آن آویز گذاشت.و در دلش، بی‌آنکه لب‌هایش بجنبد، گفت:“من دیگه نمی‌خوام قربانی باشم.من آزادی می‌خوام—نه در شعر، نه در کتاب—در تن، در پوست، در چرخش دست‌ها روی باد.”و همان‌جا بود،که چشمش دوباره خیس شد.اما این بار نه از خاطره،از شجاعت.⸻او هنوز نرقصیده بود،اما بدنش دیگر زندانی نبود.و این،آغازِ رقصِ نادیده بود.∞بابک مست و شیدا — در سایهٔ یاس‌ها،