Listen

Description


این روایت تأمل‌برانگیز تجربه‌ای شخصی و عمیق را زیر دوش حمام بخارآلود توصیف می‌کند که فراتر از نظافت جسمی است. نویسنده در این لحظه با "آبشار آگاهی" روبرو می‌شود و کشفی دوباره از خود را تجربه می‌کند، نه از طریق خاطره‌ای معمولی، بلکه از طریق "مکاشفه‌ای" مشابه آنچه میکائو اوسویی زیر آبشار داشته است. متن بیانگر این است که "مراقبه همیشه به وضو و نشستن نیست" و می‌تواند در لحظات عادی، در تماس با خود و از طریق نگاه به خویش در آینه اتفاق بیفتد؛ زیرا چشم اگر به دل راه یابد، دیگر برای دیدن جهان بیرونی نیست، بلکه "برای بازشناسیِ خود" است و در این تجربه، نویسنده "بودای درونیِ خود" را می‌بیند و می‌آموزد که آب نه تنها جسم، بلکه "روح را هم تطهیر می‌کند" اگر چشمِ آگاهی گشوده باشد.تاریخ: ۱۵ مه ۲۰۲۵ / مکان: جایی میان آلمان و درونِ جانزیر آبشارِ آگاهی(روایتی از بابک مست و شیدا)صبح، هنوز از خواب زمین نگذشته بود که من ایستادم،نه فقط در حمامی بخارآلود، بلکه در آستانهٔ کشف دوبارهٔ خود.آب، از سرم فرو می‌ریخت،نه همچون دوشِ معمول، بلکه گوییاز چشمه‌ای آسمانی، از میان چاکرای تاجم،می‌رسید به کاسه‌ای که دستانم در میان ناف و خورشید شکمی‌ام شکل داده بودند.شرشرِ آب در این کاسه‌ی زنده، صدایی داشت…صدایی که گوش نمی‌خواست،حضور می‌خواست.در آن لحظه، یادم افتاد—نه به خاطره‌ای، که به «مکاشفه‌ای» که هزاران سال پیش،استاد میکائو اوسویی زیر آبشار کوه کوراما داشت:وقتی که ایستاد تا ذهن را وانهد و تاجِ آگاهی را بگشاید.و من، همچون وارثی نادانسته،زیر آبشاری دیگر، اما در همان حال ایستاده بودم.آینه، با صورتی بخار گرفته، میان ما حائل شد،و چشمم…درون چشمم خیره ماند.نه برای رؤیت، بلکه برای عبور.و من، در آن لحظه، دانستم:مراقبه همیشه به وضو و نشستن نیست.گاهی در بخار، در پوست، در تماس،در نگاه مه‌آلود یک آینه اتفاق می‌افتد.چشمی که می‌بیند،اگر به دل راه بیابد،دیگر برای دیدنِ جهان نیست—برای بازشناسیِ خود است.من نه یک عارفِ منزوی،و نه یک مهندسِ خشک‌انگار بودم.من، آن لحظه،بودای درونیِ خود را دیدم:با کاسه‌ای در دست،زیر بارانی از آگاهی.و آموختم:آب، فقط جسم را نمی‌شوید—اگر چشم باز باشد،روح را هم تطهیر می‌کند.∞Babak Mast o Sheyda«زیر آبشار آگاهی»نوشته شده با جوهرِ پوست و سکوت