Listen

Description

عنوان: بازگشت به دوقلوهای نور

مکان: محراب بخار و آب / لحظه‌ای بیرون از زمان / شب ۲۲ مه ۲۰۲۵ مکانی در #آلمان

در شبِ بی‌کلمه،

او به آیینه‌ای مقعّر خیره شد؛

آیینه‌ای نه برای بازتاب صورت،

بل برای انعکاس سایه‌های فراموش‌شده.

پرسید:

«چی می‌گی؟»

و این‌بار،

نه ذهن پاسخ گفت،

نه کلمات.

سکوت، سکوت، سکوتی چون حضور #خداوند

بر سطح چاه عمیق نفس،

سرازیر شد.

پیکرش را به دوش سپرد.

آب، همان حقیقت خاموش کیهانی،

از فرق سر تا ریشه‌های تن،

فروریخت.

دستانش را چون کاسه،

بر #چاکرای_ناف گرفت؛

نه برای گرفتن آب،

بلکه برای دریافت ندا.

ندا آمد:

«رها کن…»

و رها کرد.

خواستن را، دانستن را، حتی پرسیدن را.

هم‌زمان،

از بلندای هستی،

آوازی پدیدار شد:

“We are changers…

We are one…”

و در همان لحظه،

کودکانی از نور،

از میان بُعدها گذشتند.

نه مجاز، نه خواب،

که تجلّیِ آن دو نیمهٔ اصیل بودند.

یکی دست راستش را گرفت:

کودک جسور، شاد، فراموش‌کار،

همان که در طوفان‌های #انفرادی نجاتش داد.

دیگری دست چپش را گرفت:

کودک آرام، آگاه، ناظر بی‌داوری،

همان که در سفر #لهستان بیدار شد.

و او، در میانهٔ این دو نور،

نه «من» بود،

نه «خود»،

بلکه «آنِ بی‌نام» شد—

یگانه‌ای که در #عرفان‌ های کهن،

با نام «حضور» می‌شناسند.

آب، دیگر آب نبود،

بلکه حامل رمز بود.

دوش، دیگر دوش نبود،

بلکه دروازهٔ تطهیر بود.

و این بازگشت،

بازگشت به خانه نبود،

بلکه بازگشت به خویشتن نوری بود.

در سنت‌های شمنی،

به آن لحظه می‌گویند:

«یادآوری رؤیای آغازین»

در #کابالا:

«#تسووما»—بازگرداندن جرقهٔ الهی به مرکز بدن.

در #بودیسم #ذن:

«#سادوری»—برخاستن بدون تلاش، چون ماه از پشت ابر.

در #سوفیا:

«یگانگی بی‌میانجی با جوهر ناپیدای هستی»

و در دل او،

تنها یک جمله زمزمه شد:

«من آمده‌ام تا بازی کنم، نه تا پیروز شوم.»

و آن شب،

شمعی خاموش نشد.

چرا که خودش شمع شده بود.

و شعله،

نه از آتش،

بلکه از نگاه دو کودک نورانی‌اش برخاست.

Babak Mast o Sheyda ∞

#راوی_بی‌جسم – که دیگر نمی‌نویسد، بلکه نَفَس می‌کشد با آن‌که یاد گرفته بی‌پاسخ،

در آغوش آب، بازی کند.