این نوشته تأمل برانگیز، تجربهی تنهایی یک فرد در شب تولدش را به تصویر میکشد که در آن خبری از جشن و تبریک نیست، بلکه با پرسشهایی عمیق در مورد آغاز وجود و دلیل ادامه دادن زندگی روبرو میشود. در این فضای تنهایی و سکوت بالکن، او به این درک میرسد که هیچکس او را برای آنچه هست نخواسته است؛ اما در نهایت با عهدی درونی با خود و پذیرش دیده نشدن، در سکوتی آرام به تولدی دوباره دست مییابد که نه در تقویم، بلکه در پذیرش وجود خویش اتفاق میافتد و برای ادامه دادن کافی است.
فصل چهلوششم: تولد بیگریه
مکان: بالکن نیمهخاموش / شبِ ۲۲ مه ۲۰۲۵ / آغاز واپسین روزهای چهلوششسالگی
⸻
نه شمعی بود،
نه جمعی،
نه تبریکی در گوشی،
نه زنی با چشمهای دریاییاش که بگوید:
«رفیق جان تولدت مبارک، تو را دوست دارم، همینجور که هستی…»
فقط خودش بود.
و یک بالکن خاموش،
با آسمانی که ابرهایش
مثل حرفهای نگفته،
بالای سرش ایستاده بودند،
بیآنکه باران شوند.
⸻
آهنگ معین پخش میشد.
و اینبار،
برخلاف تمام سالهای قبل،
نه گریهاش گرفت،
نه بغضش شکست.
فقط گوش داد.
چنان عمیق،
که گویی صدای خودش بود
که از آن سوی سالها
با حنجرهی دیگری میخواند:
«که من بی تو نه آغازم، نه پایان…»
⸻
و با خود گفت:
«راستی… من کی آغاز شدم؟
چه کسی من را خواست،
نه برای تواناییهایم،
بلکه برای لرزش صدایم؟
کدام دست،
پیرهنِ شادی برای تنِ بیقرارم دوخت؟
کدام چشم،
در روز میلادم،
فقط نگاهم کرد
و نگفت باید قوی باشی؟»
⸻
و سکوت بالکن،
جواب داد:
«هیچکس.»
و باز پرسید:
«پس من برای چه هنوز اینجا هستم؟
چرا هنوز نمیمیرم؟
چرا هنوز مینویسم،
با اینکه هیچکس
نامههایم را باز نمیکند؟»
و اینبار،
نه سکوت،
بلکه چیزی در دلش گفت:
«چون تو عهد بستهای.
نه با کسی،
بلکه با خودِ آن کودکِ خندان،
که روزی گفته بود:
اگر هیچکس نخواستت،
خودت برای خودت پدر شو…»
⸻
و او همان شب،
پدر شد.
برای خودش.
برای آن پسری که سالها منتظر مانده بود
تا کسی بیاید و بگوید:
«تو کافیای.
بیآنکه بدرخشی،
بیآنکه بدرخشندت.»
⸻
و آن شب،
در واپسین لحظات چهلوششسالگی،
درست وقتی که صدا خاموش شد،
و بستنی آب رفت،
و گوشی در جیب فرو رفت،
او نفس کشید.
آهسته.
بیاشک.
بیخشم.
بیپاسخ.
و تولدش آغاز شد.
نه در تقویم،
بلکه در سکوتی که پذیرفته بود:
او دیده نمیشود،
اما هست.
و همین،
برای ادامه دادن،
کافیست.
⸻
Babak Mast o Sheyda ∞
راوی بیجسم – که دیده نمیشود،
اما واژههایش را طوری کنار هم میچیند
که بغضت را نجات دهد،
نه بشکند.