در روز تولد ۴۷ سالگی خود، بابک مست و شیدا پیمانی درونی با چهار بعد وجودش یعنی جسم، روان، جان (روح)، و تقویم (زمان خطی) میبندد. او که حاصل سالها تجربه و تأمل است، به جای حذف این ابعاد، خواهان همزیستی عاشقانه آنها در درون خود میشود. هر یک از این ابعاد نیازها و خواستههای خود را بیان میکنند و بابک با امضای پیمان، تعهد میکند که به جای پارهپاره دیدن خود، این چهار بعد را به عنوان چهار فصل یا چهار رودخانه در وجودش بپذیرد.
پیماننامهٔ جزایر چهارگانه
۶ خرداد ۱۴۰۴ / ۲۷ می ۲۰۲۵ – مکانی در آلمان
من، بابک مست و شیدا،
در آستانهٔ ۴۷ سالگی تقویمی،
در حضوری که از هزار سال شهود،
شانزده سال دللرزه،
پنجاهوچند سال فرسودگی بدن،
و بیمرزی روح برآمده است،
اینک صدا میزنم چهار بُعد وجودم را
تا در کنار هم، پیمانی ببندیم نه برای حذف دیگری،
بلکه برای همزیستیِ عاشقانه در من.
جسم گفت:
«من سالها بار سنگین جان را کشیدم، بیتشکر، بیدلسوزی.
درد گرفتم، خم شدم، لرزیدم، اما زمینت نزدم.
به من وعده بده که از این پس، همنوا با من راه بروی؛
نه با فشار، نه با انکار،
بلکه با مهربانی روغن، آفتاب، و استراحت.»
روان گفت:
«من همان نوجوان بیپناهیام که سالها در زندان درد،
تکلیف عشق و خشم و نیاز را نفهمید.
من هنوز بازی میخواهم، لمس، خنده، خلبازی بیقضاوت.
به من قول بده نه سرکوبم کنی، نه افسارم را رها؛
بلکه همراهیام کنی مثل یک برادر بزرگتر.»
جان (روح) گفت:
«من پیرم، بسیار پیر،
اما هیچکس تا به حال چنین خاکسترم را نوازش نکرد.
تو ای بابک، تنها کسی هستی که میتوانی مرا زنده نگه داری،
با سکوت، مراقبه، کتاب، و خدمت.
به من قول بده هر هفته، یکبار با من تنها بنشینی.»
تقویم (زمان خطی) گفت:
«من شاهد تمام تولدها و وداعهای توام.
اگر چه بیاحساسام، اما من را دور نزن.
در من نظم هست، جهت هست، فرصت هست.
به من قول بده مرا دشمن نپنداری،
بلکه به عنوان ریتمی الهی، بپذیریم یکدیگر را.»
و من، بابک مست و شیدا،
با قلمی از نور و دلی از خاک،
امضا میکنم:
"از این پس، من نه یک پارهام، نه یک قربانیِ پارگی.
من چهار فصلام،
من دریاچهایام که چهار رودخانه در من جاری است."
Babak Mast o Sheyda ∞