Listen

Description

این متن از «کوه زخم‌خورده: تزلزل و پذیرش»، تجربه‌ی فروریختنِ ناگهانی و عمیق یک کوه را روایت می‌کند. ابتدا، کوه در آرامش شبانه با زلزله‌ای سهمگین مواجه می‌شود که از عمیق‌ترین ریشه‌هایش آغاز شده و آن را از درون متلاشی می‌کند. این مصیبت با سونامی عظیمی دنبال می‌شود که پایه‌های کوه را می‌شوید و تصور کوه از پایداری‌اش را در هم می‌شکند. در نهایت، کوه با وجود بدنی زخمی و ریشه‌های گسسته، به معنای جدیدی از وجود می‌رسد که نه از استحکام، بلکه از پذیرش تزلزل نشئت می‌گیرد و سؤالات فلسفی عمیقی درباره هویت و معنای بقا طرح می‌کند.

، ۲۰ جولای ۲۰۲۵،

قیمت سوم داستان کوه تنها.

کوه هنوز خیره به آسمان و رازهای شب بود که ناگهان زمین لرزید.

نه آرامشی در باد بود، نه نوای رود، نه نور کهکشان‌ها؛

همه چیز از اعماق، از جایی پنهان‌تر از رؤیاها، به هم ریخت.

زلزله، درست از جایی آغاز شد که ریشه‌های خاموش کوه،

همهٔ بار قرن‌ها را بی‌صدا تحمل کرده بودند.

کوه لرزید؛

نه فقط سطحش،

که تا عمیق‌ترین لایه‌های دلش ترک برداشت.

سنگ‌ها ریختند،

دره‌ها شکاف برداشتند،

و آن دشت‌های دور،

که روزی آغوش سبز کوه بودند،

زخم خوردند و تکه‌تکه شدند.

هنوز کوه فرصت نفس‌کشیدن نیافته بود

که سونامی سهمگینی از دریا برخاست،

شکوهِ موجی که هرچه در پایهٔ کوه بود،

در خود فرو برد،

و زمین را شست و دشت‌ها را زیر آب گرفت.

در یک روز،

کوهی که گمان می‌کرد استوار و تکیه‌گاه است،

دید که همهٔ پایداری‌اش

در چشم برهم‌زدنی فرو می‌ریزد.

حالا کوه مانده بود با دردی تازه—

بدنی زخمی،

ریشه‌هایی گسسته،

و سکوتی پر از سؤال:

«آیا هنوز همان کوهم؟

آیا اگر ریشه‌هایم شکسته باشند،

می‌توانم بایستم؟

اگر دشت‌هایم دیگر سبز نباشند،

چه کسی به من پناه خواهد آورد؟

وقتی آب، بنیاد پایم را شسته،

و زمین دیگر مرا نمی‌شناسد،

معنای بودنم چیست؟»

باد بازگشت، آرام و نگران،

و کوه را در آغوش گرفت.

کهکشان‌ها از دور چشمک زدند،

اما کوه در آن لحظه فقط صدای شکستگی خود را می‌شنید.

در تاریکی،

فقط یک چیز روشن ماند:

سکوت زخم‌خوردهٔ کوه

که حالا نه از استواری،

بلکه از پذیرفتنِ تزلزل،

معنای تازه‌ای یافته بود.

Babak Mast o Sheyda

در زلزله و سونامی،

در میانهٔ فروپاشی و تردید

همراه با تو، کوهِ زخمی و زنده.