ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدهست؟وی باغ لطافت به رویت که گزیدهست؟زیباتر از این صید همه عمر نکردهستشیرینتر از این خربزه هرگز نبریدهستای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیواندانی که سکندر به چه محنت طلبیدهستآن خون کسی ریختهای یا می سرخ استیا توت سیاه است که بر جامه چکیدهستبا جمله برآمیزی و از ما بگریزیجرم از تو نباشد گنه از بخت رمیدهستنیک است که دیوار به یک بار بیفتادتا هیچکس این باغ نگویی که ندیدهستبسیار توقف نکند میوهٔ بر بارچون عام بدانست که شیرین و رسیدهستگل نیز در آن هفته دهن باز نمیکردوامروز نسیم سحرش پرده دریدهستدر دجله که مرغابی از اندیشه نرفتیکشتی رود اکنون که تتر جسر بریدهسترفت آن که فقاع از تو گشایند دگربارما را بس از این کوزه که بیگانه مکیدهستسعدی در بستان هوای دگری زنوین کشته رها کن که در او گله چریدهست
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.