می بینی بانو؟ حالا حکومت نظامی تئودوراکیس را گذاشته ام و می نویسم.این را سال ۷۸ بود که می گذاشتیم و آنقدر شعر می خواندیم تا یکی از ما در زیرزمین همیشگی مان گریه کند و بعد بیهوش بیفتیم و ۱۸ تیر را فراموش کنیم. نه نه نه من به روزهای شاد مشکوکم بانو. تا وقتی حسین ها و مجید ها و این همه از مسیحی و بهایی و سیاسی تا دانشجو و کارگر در حبس و بند هستند من مشکوک باقی می مانم.چه بد که با شادی توافق های سیاسیون شاد نمی شوم .نه .من هیچگاه به قرمساق های سیاسی اعتماد نخواهم کرد.تقریبا دو روز است که در خواب هستم. خواب یک ماه کولی وار زندگی کردن در کنسرت ها را با خودم داشتم و حالا باید بیدار شوم و دوباره بنویسم و کلن کلافه غار من است .کنسرت ها آنقدر خوب بود تا حس کنم که در ایران هستم و آنقدر آدم حسابی و زنده دیدم که یادم نرود برای چه می نویسم و می خوانم.باید باشی و ببینی که چطور ترامادول یکی دو ماهه را با من می خواندند. سال جدید را با قدرتی دوباره آغاز می کنیم. با موسیقی فولک به روایت ما.نباید زیاد حرف بزنم.ویديو را در اینجا ببین و به رفقایت برسان.بگو که ما یادمان نرفته که از کجا آمده ایم و چه می کنیم و به کجا می رویم.تا باد چنین بادا. شرررریم …ایستاده و حواس جمع.فدا