podcast
details
.com
Print
Share
Look for any podcast host, guest or anyone
Search
Showing episodes and shows of
Arta Rahimi
Shows
Deklame
Shaeranegi _ Fatima & Arta
#شاعرانگیشعر #حامد_ابراهیم_پورصداخوانی #آرتا_و_فاطیماموسیقی متن #میچل_پیپهتنظیم #آرتا_رحیمی گریه کردیم... دو تا شعله ی خاموش شدهگریه کردیم... دو آهنگ فراموش شده پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمی با همعشق بازّیِ دوتا کفتر زخمی با هممرگ پشت سرمان بود، نمی دانستیمبوسه ی آخرمان بود، نمی دانستیم...زندگی حسرت یک شادی معمولی بودزندگی چرخش تنهایی و بی پولی بودزخم، سهم تنمان بود، نمی ترسیدیمزندگی دشمنمان بود، نمی ترسیدیمشعر من مزه ی خاکستر و الکل می دادشعر، من را وسط زندگی ات هُل می دادشعر من بین تن زخمی مان پل می شدبیت اول گره روسری ات شل می شدبیت تا بیت فقط فاصله کم می کردیشعر می خواندم و محکم بغلم می کردی...پیِ تاراندن غم های جدیدم بودینگران من و موهای سپیدم بودینگران بودی، یک مصرع غمگین بشومزندگی لج کند و پیرتر از این بشومنگران بودی اندوه تو خاکم بکندنگران بودی سیگار هلاکم بکندنگران بودی این فرصت ِ کم را بُکُشمنگران بودی یک روز خودم را بُکُشمآه... بدرود گل یخ زده ی بی کس منآه بدرود زن کوچک دلواپس من...بغلم کن غمِ در زخم ، شناور شده امبغلم کن گل بی طاقت پرپر شده امبغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشودبغلم کن که خدا دورتر از این نشودمرگ را آخر هر قافیه تمرین نکنممردم شهر تو را، بعد ِ تو نفرین نکنمکاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهدکاش این شعر به من جرأت مردن بدهد...شخصی نوشته های #آرتا_رحیمی: https://artamat.blogspot.comـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#فیس_بوک_ماhttps://www.facebook.com/arta3880https://soundcloud.com/arta_rahimiـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#کانال_های_ماhttps://vimeo.com/artatvhttp://www.namasha.com/artamathttps://www.youtube.com/ArtaMat3880ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#پیشنهاد_ماکانال تلگرامی"شعرنوش" (ادبی فرهنگی)https://t.me/joinchat/AAAAADwFihdaBNommLsy1Q
2019-07-31
05 min
Deklame
Madar Bozorg _ Saba
مادربزرگنوشته #رضا_به_منشصداخوانی #صباموسیقی متن #نیکوستنظیم #آرتا_رحیمیارائه شده در کانال #آرتا_تی_ویسایت ما: http://shernosh.4kia.irشخصی نوشته های #آرتا_رحیمی: https://artamat.blogspot.comـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#فیس_بوک_ماhttps://www.facebook.com/arta3880https://soundcloud.com/arta_rahimiـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#کانال_های_ماhttps://vimeo.com/artatvhttp://www.namasha.com/artamathttps://www.youtube.com/ArtaMat3880ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#پیشنهاد_ماکانال تلگرامی"شعرنوش" (ادبی فرهنگی)https://t.me/joinchat/AAAAADwFihdaBNommLsy1Qبیوگرافی فعالان عرصه ی ساز و آواز در وبلاگ "آرتا تی وی"http://arta-tv.blogspot.nl
2019-07-19
05 min
Deklame
Bahaneh_ye_Man
بهانۀ منصداخوانی #فاطیماتنظیم #آرتا_رحیمیميشه باشى؟ ميشه وقتى حالم بده و دارم دفترچه تلفنم رو مرور مى كنم تا به يكى زنگ بزنم و فقط دنبالِ يه گوشم اما هيچكس رو پيدا نمى كنم، تو باشى؟ ميشه گاهى فقط يه اس بدى كه حالت خوبه، تا من دلم گرم بشه كه يكى به فكرمه، كه يكى دوسم داره، كه يكى مى دونه من الان تو چه حالى ام...ميشه؟ ميشه به من اجازه بدى كه گاهى واست شعر بنويسم، كه گاهى تورو مخاطب خودم قرار بدم، كه وقتى مى گم چشمات، چشماى تو منظورم باشه...ميشه؟ ميشه گاهى صدات بزنم و تو بگى جانم؟ اما من جوابى نداشته باشم و فقط خواسته باشم كه صدات زده باشم، ميشه؟ ميشه فقط باشى تا من فكر كنم... اونقدرا هم تنها نيستم و دنيام دو نفره اس، تا كمى از حجمِ تنهايى هام كاسته بشه، ميشه؟ ميشه باشى؟همیشه فکر میکردم خوب که باشیبه مرور زمان همه باهات خوب میشنولی الان متوجه شدمخوب که باشی ازت انتظار خوب بودن دارننمیتونی اعتراض کنیچون ازت انتظار ندارننمیتونی گله و شکایت کنیچون ازت انتظار ندارننمیتونی گریه کنیچون همه به لبخندت عادت دارننمیتونی فریاد بزنی چون همیشه سکوت کردیآخرشم میگن ولش کن این روانیه دیوونس هیچی حالیش نیستولی بدونین اونقدر حالیمه که بدونمانسانیت به آدم بودن نیستانسانیت یعنی وقتی کسی بهت محبت میکنه جواب محبتشو با محبت بدیاگه نتونستی عیبی ندارهفقط کاری نکن که فکر کنه این همه مدتاحمق بوده...همیشه جنگیدن خوب نیستاینو باید بدونیم اینروزهابا آدمای کوته نظر نباید جنگیدبرای بدست آوردن دلشون نباید جنگیدبرای اثبات خوب بودن نباید جنگیدمیدونیدبعضی چیزا با جنگیدن بدست میاد بی ارزش میشناینروزها نسخه ی فاصله گرفتن رو بپیچید برای هر کسی که رنجتون میدهاز آدمایی که دروغ میگن فاصله بگیریداز آدمایی که ظلممیکننحرمت نگه نمیدارن فاصله بگیریدبا حقارت بعضی از ادما و دلهاشون نباید بجنگیدباید نادیده شون بگیرید و گذشت کنید و ببخشیدشون!نه برای اینکه مستحق بخشش هستن نه...برای اینکه شما مستحق آرامشیدبا این همه جدایی دنیا ادامه دارد...تلخ است و سخت و مبهم، اما ادامه دارد!مجنون اگرچه چندیست دست از جنون کشیده ست،لطفاً به او بگویید: لیلا ادامه دارد...
2019-07-14
09 min
Deklame
A.H.Ebtehaj _ Shabgard
#شبگرد شعر: #امیر_هوشنگ_ابتهاجصداخوانی: #امیر_هوشنگ_ابتهاجتنظیم: #آرتا_رحیمیبر آستان تو دل پایمال صد دردست ببین که دست غمت بر سرم چه آوردستهوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ که بلبلان همه زارند و برگ ها زردست شب است و اینه خواب سپیده می بیند بیا که روز خوش ما خیال پروردست دهان غنچه فروبسته ماند در شب باغ که صبح خنده گشا روی ازو نهان کردست چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست به سوز دل نفسی آتشین بر آرای عشق که سینه ها سیه از روزگار دم سردست غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست که این دلیر به بازوی آن هماوردست دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق که آسمان و زمین با من و تو همدردست ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم که هنوز خیال سایه پریشان ز فکر شبگردستما را در یوتیوب نیز حمایت کنیدhttps://www.youtube.com/ArtaMat3880
2019-05-03
02 min
Deklame
Tandis_e_Ghazal
تندیس غزلشعر: #امین_شیرزادیصداخوانی: #آرتا_رحیمیتنظیم: #آرتا_رحیمیکسی در باد میخواند به نام گیسوانت شعرو میجوشد ز دریای نگاه بی کرانت شعراگر تندیس زیبای غزل! آغوش بگشاییشبی فواره خواهد زد میان بازوانت شعرتویی مهمان ناخوانده که در رویای من یکشبنهادی پا به دنیای دلم، با ارمغانت: شعرتو حافظ، شمس، مولانا، تو بیدل، صائب و خیامکه زانو میزند هرروز و شب در آستانت شعرتو شعر خلقتی آری، که در آیینه میبارینگاهت شعر، چشمت شعر، گیسو شعر و جانت شعرزمان افسانه خواهد کرد ما را در جنون روزیمرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعربیا گیسو رها کن تا شود طوفانی از مضمونو در آیینهها پیچد به دور بازوانت شعرما را در یوتیوب نیز حمایت کنیدhttps://www.youtube.com/ArtaMat3880
2019-05-02
03 min
Deklame
A.H.Ebtehaj _ Majaray_e_ManoMashog
ماجرای من و معشوقشعر: #امیر_هوشنگ_ابتهاجصداخوانی: #امیر_هوشنگ_ابتهاجتنظیم: #آرتا_رحیمیحاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیستآه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیستاین همه رنج کشیدیم و نمی دانستیمکه بلاهای وصال تو کم از هجران نیستآنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگرانتظار مددی از کرم باران نیستبه وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفتآن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیستاین چه تیغ است که در هر رگ من زخمی از اوستگر بگویم که تو در خون منی بهتان نیسترنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسیدعلت آن است که بیمار و طبیب انسان نیستصبر بر داغ دل سوخته باید چون شمعلایق صحبت بزم تو شدن آسان نیستتب و تاب غم عشقت دل دریا طلبدهر تنک حوصله را طاقت این توفان نیستسایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوزماجرای من و معشوق مرا پایان نیستدر کانال یوتیوب نیز ما را حمایت کنیدhttps://www.youtube.com/ArtaMat3880
2019-04-29
02 min
Deklame
Arta Rahimi _ Nemifahmid
او من را نمی فهمیدشعر: #علی_صفریصداخوانی: #آرتا_رحیمیکمانچه: #نازنین_غنی_زادهتنظیم: #آرتا_رحیمیشبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمیدتمام درد اینجا بود ، او من را نمی فهمیدخودش با خنده هایی تلخ بند کفش من را بست وگرنه پای من تردید ماندن را نمی فهمیداگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بوددلم اینقدر ارزش های دشمن را نمی فهمیدوجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بودوگر نه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمیدسکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بودولی او فرق شب با روز روشن را نمی فهمیدمن او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بودهمیشه درد اینجا بود، او من را نمی فهمید ما را در یوتیوب حمایت کنیدhttps://www.youtube.com/ArtaMat3880شخصی نوشته های #آرتا_رحیمی: https://artamat.blogspot.com
2019-04-19
03 min
Deklame
Name_e_Az_Forough
#نامه_ای_از_فروغ...نویسنده #فروغ_فرخزادصداخوانی #ترانه_پرتوتنظیم #آرتا_رحیمیتهیه شده در کانال #شعرنوشاز فروغ فرخزاد، که نامه بسیار مینوشت، تا امروز بیش از هشتاد نامه منتشر شده است، اما بسیار نامههای دیگر هم از او به جا مانده که هنوز چاپ نشدهاند. «فروغ فرخزاد؛ زندگینامهی ادبی و نامههای چاپنشده» عنوان کتابی است که فرزانه ميلانی، نویسنده و پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی دانشگاه ویرجینیا، خبر چاپ قریبالوقوع آن را داده و گفته است: «برای تهیهی این کتاب با بیش از ۷۰ نفر از اقوام، دوستان، همکاران، همسایهها و آشنایان فروغ فرخزاد مصاحبه کردهام. در ضمن این کتاب بیش از ۳۰ نامه را دربرمیگیرد که در سالهای اخیر جمعآوری کردهام؛ نامههایی که پیش از این منتشر نشدهاند.» بانو میلانی، یکی از این ۳۰ نامه را، پیش از انتشار کتاب، برایم فرستاده است تا در کانال منتشر کنم.نامهای است عاشقانه به «شاهی» یا همان #ابراهیم_گلستاناین نامه را برای نخستین بار از کانال #شعرنوش با صدای بانو #ترانه_پرتو بشنوید.در ضمن می توانید فایل پیدیافِ نامه، حاوی تصویر دستخط فروغ، را هم از نشانی زیر دانلود کنید.http://s8.picofile.com/file/8356993718/Nameye_Forough.pdf.html
2019-04-07
09 min
Deklame
Friday
#جمعهنوشتۀ #پریسا_زابلی_پورخوانش #فاطیماآواز #روزبه_بمانیتنظیم #آرتا_رحیمیمن با صبح های جمعه که اتاق خالی تر از هر موقعی توی ذوق می زنه مشکل اساسی دارم...! مخصوصاً که دیشبش که پنجشنبه باشه یک ساعت تمام، اتوبان گردی کرده باشم و سعی کرده باشم همه جا برم به جز حوالی یه خیابون...!!بعد از تو، من همیشه صبح های جمعه مور مورم می شه... نه برای اینکه تنهام، برای اینکه فکر می کنم تو همین حالا توی بغل یکی دیگه داری این پهلو اون پهلو می شی...نه که حسود باشم نه... فقط فکر می کنم کجای این بازی شبیه انصافه...؟!من به زور از جام بلند می شم و وسطِ آشپزخونه شلوغ، دنبال فرنچ پرس یه کم گیج می زنم و چند دقیقه بعد با ماگی که توی دستمه، و از قضا جفت همین ماگ الآن روی کانتر آشپزخونۀ تو جا خوش کرده، جلوی پنجره با آهنگ نسکافه رستاک به یه جایی توی آسمون خیره می شم...تو چای می ریزی و نیمرو می زنی واسۀ عشق رو تخت ولو شده ات و همینطور که زیر لب با اون صدای جذابت واسش زنده آهنگ اجرا می کنی با یه سینی پُر که از قضا یه ماگ آشنا روش سنگینی می کنه، میری سمت تخت تا باهم صبحونه رو لابه لای ملافه هایی که بوی عشقبازی شب قبل میده تناول کنید...کجای این تصویر شبیه انصافه...؟!دیشب تختخواب من پره دلتنگی بود...دارم به نصیحت های دیگران بعدِ خوندن این اراجیف فکر می کنم: تو هم پاشو نیمرو بزن با چایی و بلند بلند آهنگ بخون و برقص صبح جمعه رو...باشه قبول... تا اینجاشو هستم... اما... من هنوز نتونستم کسی رو شریک صبحونه توی رختخوابم کنم،بعدِ اینهمه ماه...
2019-03-11
06 min
Deklame
Qarn_e_21
#قرن_21شعر #ناصر_مرادیصداخوانی #نسرین_تدینتنظیم #آرتا_رحیمیوقتی که جهل بر سر منبر نشسته بودوقتی یزید جای پیمبر نشسته بودوقتی که سرو تکیه به دیوار داده باز دیدم تبر به جای صنوبر نشسته بودوقتی نقاب زینت چشمان هرزه شدبر آینه غبار مصور نشسته بودوقتی رفیق قافله سالار دزد شدداروغه روی گرده ی داور نشسته بودروزی که شیر بیشه به کفتار باج دادجمشید پیش پای سکندر نشسته بودوقتی که زاغ بال گشوده عقاب وارصیاد در عزای کبوتر نشسته بودقابیل باز تشنه ی خون برادرشفرمان به روی سینه قیصر نشسته بودایمانمان طلیعه ی کفری عظیم شدچون تیغ شک به پهلوی باور نشسته بوددیگر زمین نه جای خدا بود نه بشروقتی که جهل بر سر منبرنشسته بود
2019-03-11
03 min
Deklame
In_he_path_of_love
#در_مسیر_عشقشعر #بیتا_هراتیانصداخوانی #فاطیماتنظیم #آرتا_رحیمیبه سرم می زند امشب برومچمدان بربندمتک و تنهابی خیالِ هوس و بوسه و عشقبروم دورترین نقطه شهردور شوَم از تو و از عطر تنتدور ریزم همه ی آنچه که در دل دارمخالی از دغدغه ی سیب و بهشت و شیطان بروم دورترین نقطه ی دنیای بزرگیک دل سیر به ...من چه می گویم بازیک دل سیر به تو فکر کنم؟باز هم تیله چشمان سیاهت بشود ماه و بیفتد عکسشدر دلِ آبیِ احساس و دلم تنگ شودتنگ آغوش پر از گندم توتنگ آن داغی لبهای کویر لوتَتتنگ آن خنده شیرین شکرنوش قشنگای وای کجا بی تو روم؟!بخدا بی تو مرا نیست منیهر چه هست در پس افکار جنون آمیزم،نقشی از صورت توستمن کجا بی تو روم؟!کاش می شد که بخوابم آرامتا که آزاد شوم از تو ولیپشت پلکم باز هممن تو را می بینمبه گمانم که تو خونی، جسمیکه تو روحی، خوابیکه به هرجا که روم با من و در جانی...
2019-02-20
04 min
Deklame
Bi_Nami
#بی_نامیشعر #علیرضا_آذرصداخوانی #فرهود_فیروزه_اییتنظیم #آرتا_رحیمیارائه شده در: درکانال فرهنگی ادبی #شعرنوشو رادیو اینترنتی #اسنپ
2019-02-09
09 min
Deklame
Peyqambaram_Bashi
#پیغمبرم_باشیشعر #علی_صفریصداخوانی #ترانه_پرتوتنظیم #آرتا_رحیمیباید تو را پنهـان کنم در بین اشعارمباید کسی جُز تو نفهمد دوستت دارمبایـد شبیــه نقشــه ی دزدان دریــاییاسم تو را با رمز در صندوقچه بگذارملو می دهم اسم تو را در دفتر شعرمباید تو را مخفی کنم از چشم خودکارمباید طبیعی تر بگویم حال من خوب استشک کرده مادر به نگاه و لحن گفتارمشک کرده مادر می کشد زیر زبانم راحتماً فضولی کرده پیشش رنگ رخسارملو می دهم راز تو را وقتی که در جمعیبایــد از انجــام طــوافـت دسـت بـردارمهر کس تو را دیده شده دردسری تازهبیـرون که مـی آیی یقین دارم گرفتارمبایـد همیشـه بهـترین دردسـرم باشـیبایـد شبیـه غصـه هایم دمپَرَم باشـیباید بمیرانی مــرا در اوج بی رحمـیهـر روز اشغـالم کنی اسکنـدرم باشیمـن پادشـاه هفـت شهـر عشق عطارموقتـی محبت می کنی تاج سـرم باشیمی بارد امشب روی کاغذ اشک خودکارمباید بخـوانی ســـر پناه دفتـرم باشیاقرا به اسم خالـق چشمــــــــان زیبایتاصلاً نخوان! چشمک بزن پیغمبرم باشی
2019-02-01
03 min
Deklame
Havasat_Hast
#حواست_هستشعر #وحید_اختریصداخوانی #فاطیماآواز #پویا_جمشیدیتنظیم #آرتا_رحیمیافتادهام در ابتدای كوچهای بن بستاز دست دارم میروم، اصلاً حواست هست!؟بیرون زدم از خاطراتت برف میآمدمن گریه كردم آخر این قصه را بایدبعد از تو فکر روزهای آخرم باشمبعد از تو فكر ضجههای دفترم باشمبعد از تو چشمم دفترم را آبیاری كردبعد از تو تهران پابهپایم بی قراری كردبعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شدبعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شدبعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردندبعد از تو با پای خودم نعش مرا بردندبعد از تو من زانو زدم، آینده را كشتمدیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتمبعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُردكابوس تنهاتر شدن آیندهام را خوردحس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شدمیخواستم باور کنی در من قیامت شداز حسرت بازی دستت لای موهایماز گریه هایم لابه لای آرزوهایماز بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشماز لذت یك دوستت دارم در آغوشماز من سكوت، از تو سكوت، از عشق پنهانیلبخندهای زورکی در اوج ویرانیانگار بغضی در گلویم گم شده باشدانگار قلبم قسمت مردم شده باشدانگار خواهم مرد از این کابوس وا ماندهانگار نیمی از وجودم در تو جا ماندانگار که بازندهام در اوج رویایتپای پیاده میروم از آرزوهایتاز دورتر میبینمت این آخرین بار استدنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار استغمگینم از آینده از تقدیر، غمگینمدارم تو را در خاطراتم خواب میبینممی فهمم این رفتن برایت آخرین راه استدیوار من از زندگی یک عمر كوتاه استمن رفتنت را با دو چشم بستهام دیدماز بوسههایت لابهلای گریه فهمیدمقدِّ زمستانیترین روز خدا سردیتا گریه كردم، گریه كردی.. برنمیگردی؟اسم تو را در شعرهایم خط خطی كردموقتی نباشی من به دنیا برنمیگردمباران ببارد آسمان عطر تو را داردبغضت گریبان میدرد تا صبح میباردلبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگمدارم برای زندگی با مرگ میجنگممیبوسمت از دورتر این رشته محکم نیستمیبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیستمیبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاستدلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداستبعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیستحتی برای گریه کردن یک خیابان نیستاین خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمندزانو زدن کنج خیابان را نمیفهمنددارم تو را حس میکنم با دستِ در دستمبا هرکه باشی باز هم دلواپست هستمای کاش من تنها دلیل بودنت بودماز سایهات نزدیکتر پیراهنت بودمحالا من و، تنها من و تنها دو چشمتراز بیقراریهای عصر جمعه تنهاترلعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفتهلعنت به رویایی كه دیگر یادمان رفتهلعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهاییلعنت به من وقتی که با هر بغض میآییلعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستملعنت اگر در انتظار بودنت هستماصلاً مگر راهی برای دیدنت هم هست؟اصلاً مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟اصلاً همین حال و همین روز و همین ساعتاصلاً به شبهای بدون بودنت لعنتباید تو را از راههای رفته برگردمباید نفهمی قاب عکست را بغل کردمباید تو را از هرچه بود و هست بردارمباید نفهمی بعد از این هم دوستت دارمباید نفهمم خندهات، بیمن برای کیستاز دست دارم میروم، دیگر حواست نیست!
2019-01-31
09 min
Deklame
Sokot
#سکوتاز دفتر #اندیشه_های_نسیمصداخوانی #شهرزاد_کمالیتنظیم #آرتا_رحیمیسکوت، يعني گفتن در نگفتن، يعني مقابله با شهوت رام نشدني حرفيعني تمرين برگشتن به دوران جنيني و... شنيدن انحصاري لالائي قلبِ مادر در تنهائي محض.سکوت در مکالمه تلفني، يعني ترديد يا مزاحمت، يا شرم.هر سکوتي، سرشار از ناگفته ها نيست! بعضي وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست...موسيقي، يعني سکوت بعلاوه سکوت هاي شکسته شده ي موزون.سکوتِ آرام کتابخانه، يعني رعد و غرش نهفته ي تمامِ حرف هاي فشرده ي عالم، در پيش از اين...سکوتِ شاهد، يعني شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطيلي وجدان.سکوتِ محکوم بي گناه، يعني بغض، آه، گريه ی درون.سکوتِ مظلوم، يعني نفريني مطلق و ابدي.بعضي سکوت را به رشوه اي کلان مي خرند و... با سودي سرشار، به اسم حق السکوت، مي فروشانند. سکوتِ عاشق در جفاي معشوق، يعني پاس حرمتِ عشق.سکوت، در خود گريه دارد ولي گريه، با خود سکوتي ندارد.بعضي با سکوت آنقدر دشمنند که حتي در خواب هم آنرا با پريشان گوئي مي شکنند.سکوتِ در بيمارستان، بهترين هديه ي عيادت کنندگان است.آدم، بسياري حرف ها را که مي شنود، آرزو مي کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.ايراني ها، از قديم معني سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدنداشکال فقط در استفاده ی گاه و بيگاه از اين دو نعمت، به جاي هم است.آنان که حرمت سکوت را پاس مي دارند، بيش از حرّافانِ حرفه اي، به بشر اميدواري مي دهند.وقتي خدا بخواهد فساد کسي را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب مي کند.سکوتِ قاضي، رعب آورترين سکوتِ زميني است... وقتي بداني گناهکاري...سکوتِ وداعِ واپسين ديدار دو دلدار، هميشه مرطوب است.سکوتِ يک محکوم به مرگ، پر از پشيماني لزج است.خيالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولي شکستني نيست.زير زمين خانه هاي قديمي تمام مادر بزرگ هاسرشار از سکوتِ ترشي سير، انار خشکيده، سرکه ي انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگي است.سينماي صامت، پر از سکوتي گويا و خنده دار بود.غيرقابل درک ترين سکوت، متعلق به معلم ادبيات پيري است که، شاگرد قديمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدي از تلويزيون مي بيند.آزار دهنده ترين سکوت، وقتي است که دروغ مي گوئي و مخاطبت در سکوتي سنگين، فقط نگاه مي کند.در گورستان، فقط در ساعات معيني که ارواح به ميهماني مي روند، سکوت برقرار است.بعضي، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حيف که زبانشان آخر همه را به باد مي دهد.آدم هاي ترسو، براي فرار از سکوت، با خود حرف مي زنند.تابلوهاي جهت نما، در خيابان و جاده ها، در سکوتي بي ادعا، عابران را راهنمائي مي کنند.تمام مردم جهان، با يک زبان واحد سکوت مي کنند، ولي به محض باز کردن دهان از هم فاصله مي گيرند.کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم حتي پرچانگي هم مي کنند.سکوت، خيلي خيلي خوب است، اما نه هر سکوتي.بعضي، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلي در قبالش گرفته باشند.در آخرت، تو را به خاطر حرفهاي نسنجيده، ممکن است مجازات کنند، ولي سکوتِ بي جايت را، هرگز نمي بخشايند.سکوت را با هر چيزي مي شود شکست، ولي با هر چيزي نمي توان پيوند زد.سکوت، حتي از نوع مطلق اش در نهايت شکستني است.دفاترِ سفيد و بي خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند.تاکنون، هيچ مترجمي پيدا نشده که بتواند سکوت را، از زباني به زبان ديگر ترجمه کند.قطعاً يکي از راههاي تحمل ِزندگي، پناه بردن به سکوت است.هميشه گفته اند، از آن نترس که هاي و هو دارداز آن بترس که برّوبرّ، نگاهت مي کند و در سکوت، برايت نقشه اي شيطاني مي کشد.آدم هاي خسيس، ممکن است بي بهانه حرف بزنند، ولي بي بها، سکوت نمي کنند.سکوت گاهي وقتها واقعا زيباست...
2018-12-04
07 min
Deklame
Ghame_Mommtad
#غم_ممتدشعر #علی_توکلیصداخوانی #ترانه_پرتوکمانچه #نرگس_دهقانیتنظیم #آرتا_رحیمیباز در عمق وجودم غم ممتد شده امبی تو با هر چه خوشی داشته ام، بد شده امعقل با دفتر شعرم سر دعوا داردکه غزل بودم و از مرز جنون رد شده اممثل آن بُغض عجیبی که خودش را کُشتهبین مرگ و خفقان هام مُردّد شده ام و غروری که مرا لال به بار آورد و ...آنکه می مُرد ولّی حرف نمی زد شده ام چه بگویم که سکوتم سرطان زاست ولّیدر نبودت سرطانی تر از آن حدّ شده ام شهر هم تاب مرا مثل تو انگار نداشت!کار عشق است چنین شاعر مرتد شده ام زندگی می کنم و می کُشدم خاطره ها من همانم که پُر از مرگ مجدد شده امنه که با یک غزل و شعر غمم می میردکه من از عمق وجودم غم ممتد شده ام
2018-11-26
03 min
Deklame
Nemade_Eshgh
#نماد_عشقشعر #علی_صفریصداخوانی #آیلا_گونشتنظیم #آرتا_رحیمی پاییز یعنی دختری تنهادر پشت میزی گوشه ی کافهپاییز یعنی خیره ماندن دریخ کردن فنجان نسکافهپاییز یعنی یک سکوت تلخوقتی که از فریاد لبریزیپاییز یعنی در کنارت نیستاما برایش چای میریزیپاییز یعنی دختری تنهاکه گریه هایش شانه کم داردپاییز یعنی عاشقش هستمپاییز یعنی دوستم دارد؟پاییز یعنی نیمه ی کاملدر خاطراتی دور جا ماندهپاییز یعنی پنجره از ماهتا آخر عمرش جدا ماندهپاییز یعنی گفتن یک اسمباران به روی گونه می باردپاییز یعنی عاشقش هستمپاییز یعنی دوستم دارد؟زیباترین تصویر از عاشقدیوانگی در زیر باران استپاییز و باران محترم اماتنها نماد عشق آبان است...
2018-11-21
02 min
Deklame
To_Midani
#تو_میدانینوشتۀ #جواد_زاهدیصداخوانی #شهرزاد_کمالیتنظیم #آرتا_رحیمیتو میدانی که من هرگز به خود نیاندیشیدم، تو میدانی و همه میدانند که من... حیاتم، هوایم، همه خواسته هایم به خاطر تو و سرنوشت تو و آزادی تو بوده است. تو میدانی و همه میدانند که هرگز به خاطر سود خود گامی برنداشته ام، از ترس خلافت تشیع ام را از یاد نبرده ام. تو میدانی و همه میدانند که نه ترسویم نه سودجو! تو میدانی و همه میدانند که من سراپایم مملو از عشق به تو و آزادی تو و سلامت تو بوده است، و هست و خواهد بود. تو میدانی و همه میدانند که دلم غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن تو است. تو میدانی و همه میدانند که من خودم را فدای تو کرده ام و فدای تو میکنم که ایمانم تویی و عشقم تویی و امیدم تویی معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم،رنگ و بویی ندارد... طمعی ندارد. تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن به خاطر تو، زندان کشیدن برای تو و رنج کشیدن به پای تو تنها لذّت بزرگ من است. از شادی تو است که من در دل میخندم. از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام میدرخشد، و از خوشبختی تو است که هوای پاک سعادت را... در ریه هایم... احساس میکنم.
2018-11-18
03 min
Deklame
Tobeye_Nasoh
#توبه_نصوحنقل از #مثنوی_معنوی_حضرت_مولانا (دفتر پنجم)راوی #رضا_دانشورارائه شده در کانال فرهنگی ادبی #شعرنوشمیگویند نصوح مردى بدون ريش و سبیل؛ همانند زنان بود. دو پستان تقریباً برجسته داشت و در يكى از حمام هاى زنانه كارگرى میكرد. او شغلش دلاكي حمام زنانه بود. به اندازه اى چابك و مهارت داشت كه همه زنها مايل بودند او بدن انها را كيسه بكشد.روزی دختر پادشاه به حمام رفت و از او خواست که وی را بشوید. وقتى كار نظافت تمام شد، دست بر قضا در همان وقت انگشتر گرانبهای دختر پادشاه گم شد و او چون آن را خيلى دوست مىداشت در غضب شد و به دو تن از خدمتكاران مخصوصش فرمان داد همه كارگران را بگردند، تا بلكه آن گوهر پيدا شود. خدمتکاران كارگران را يكى بعد از ديگرى گشتند. نوبت به نصوح رسيد، خود را ميان خزینه حمام پنهان كرد، ماموران براى گرفتنش به خزینه وارد شدند، و فهميد الآن است كه رسوا شود، دست حاجت به درگاه الهى دراز نمود و از او خواست كه از اين غم و رسوايى نجاتش دهد. ناگهان از بيرون حمّام آوازى بلند شد که انگشتر پيدا شد. پس از او دست كشيدند و نصوح خسته و نالان شكر الهى را بجاى آورده و از حمام بیرون رفت و ...لذا توبه های سخت و محکم را به #توبه_نصوح مَثَل میزنند...
2018-11-16
08 min
Deklame
Sekeye_Mah
#سکه_ماهشعر #استاد_حسین_منزویصداخوانی #شادن_کچوئیآواز #بانو_مرجانتنظیم #آرتا_رحیمیچشماتو وا کن که سحرتو چشم تو بیدار بشهصدا بزن اسممو تازمسونم بهار بشهوقتی تو نیستی تو خونهیه غم نه صد غم چیزی نیستتوی دلم میگم که کاش دلم هزارهزار بشهاون که میون من و تو خط جدایی کشیدهدل میگه نفریش کنم به دردمون دچار بشهسر به ستاره میزنمسکۀ ماهو میشکنمیه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه♫با من بمون با من بمون نذار که تنها بمونمنذار که خونۀ دلم دوباره تنگ و تار بشهعاشق بشیم دعا کنیم که شاید از دولت عشقیه روز بیاد که روزگار دوباره روزگار بشهوقتی تو نیستی تو خونهیه غم نه صد غم چیزی نیستتوی دلم میگم که کاش دلم هزارهزار بشهسر به ستاره میزنمسکۀ ماهو میشکنمیه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه♫چشماتو وا کن که سحرتو چشم تو بیدار بشهصدا بزن اسممو تا زمستونم بهار بشهوقتی تو نیستی تو خونهیه غم نه صد غم چیزی نیستتوی دلم میگم که کاش دلم هزارهزار بشهاون که میون من و تو خط جدایی کشیدهدل میگه نفرینش کنم به دردمون دچار بشهسر به ستاره میزنمسکۀ ماهو میشکنمیه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه♫با من بمون با من بمون نذار که تنها بمونمنذار که خونۀ دلم دوباره تنگ و تار بشهعاشق بشیم دعا کنیم که شاید از دولت عشقیه روز بیاد که روزگار دوباره روزگار بشهوقتی تو نیستی تو خونهیه غم نه صد غم چیزی نیستتوی دلم میگم که کاش دلم هزارهزار بشهدلم هزارهزار بشه دلم هزارهزار بشه
2018-11-15
06 min
Deklame
Akharin_Lahzeh
تولدعشقشادیاشک نفرتمرگمیان هزاران حس و لحظه، به لحظه ی آخر فکر می کنم؛ آن ثانیه ی مبهم سکوت قبل از پایان. آن لحظه که آخرین عبورم را در برابر رفتن باور می کنم، به چه فکر خواهم کرد؟ به چشم هایش نگاه می کنمبه چشم هایم نگاه می کند؛ پایان! به این کلید رمزآلود نیستی فکر می کنمبه آنکنه در آن لحظه ی آخر، آن پسرک 13 ساله که همسان کودکیمان بود به چه فکر می کرد؟ وقتی سایه ی تانکی آهنین وجودش را احاطه کردبه لحظه ی آخر فکر می کنمبه آن جراح جوان، وقتی در هجوم جاده، سایه ی تمام کننده ی تریلی راننده ای خمار را بر چهره اش می دید به چه فکر می کرد؟ به لحظه ی آخر فکر می کنمبه معدنچی ای که در قلب زمین حبس شد و آخرین مولکول اکسیژن را بلعید، بی امید به نور، بی نوری برای وداع با تک عکس خاک گرفته ی ته جیبشبا چشمهایی درخشان و خیس در سیاهی به چه فکر می کرد؟ به آخرین لحظه فکر می کنمبه آخرین فکر مشوش مردی که بوف کورش را در اتاقی پر گاز آرام کردبه آخرین لحظه فکر می کنمبه آخرین نفس مادری که در اتاق زایمان اولین گریه ی نوزادش را شنید و عزم رفتن کردبه مردی که عکس کودکش را بوسید و به روی مین رفتبه آن ثانیه ی مبهمآن لحظه ی قبل از پایانآن زمان که می دانم همه چیز تمام استآن ثانیه ی رمزآلود به چه فکر می کنم؟
2018-11-13
03 min
Deklame
Por_Bahane
#پر_بهانه_ی_غمگیننوشته #مژده_صداقتصداخوانی #لیلا_برنسآواز #کاوه_آفاقتنظیم #آرتا_رحیمیبه جرم کدامین گناه به دار می کشی قلب خسته ام را؟در این باغ یخ زده هنوز حسرتی غریببر جانم رخنه می کندو تنهایی ام در هجوم بی کسی بارها بی صدا می باردمی بارد... می باردعبور می کنی برای لحظه ایدلم اسیر می شودآسمان ِ فاصله ها بی بهانه می گریندسایه های زخمی غبار آلود بر تنی نحیفمدام از انتهای درد می گذرندمرا می بینی اینچنین غریب و آزرده حال؟بوی خاک می آید و بغض...هنوز پُر بهانه ی غمگینم...
2018-11-01
04 min
Deklame
Waqthaye_Deltangi
# وقتای_دلتنگی شعر و صدا #شادن_کچوئیتنظیم #آرتا_رحیمیوقتای دلتنگیتوی خودم میرمبا خاطرات تو آروم نمیگیرم دنیای من بودیحالا کجا میری؟بارون نمیبارهاز کِی تو دلگیری؟وقتای دلتنگیتو خلوتم با توهیشکی نمیتونهدیگه بیاد جا توهيشكي نمي فهمهدلواپسي هاموهيشكي نمي بينه اين بي كسي هامو ...دنيام بعد تو ابري و بارونه حال و هواي منبي تو چه داغونه
2018-10-28
02 min
Deklame
Eshgh_e_Too (Remix_Ey_Azadi)
#عشق_توشعر #رونیس_لاسنهکصداخوانی #زینب_کریمیآواز #فرشاد_فرخ_پورتنظیم #آرتا_رحیمیمیدانم دستم به تو نمی رسدو نخواهد رسیدآنها ترا به دیوار بستندبه پنجره میخ کوب کردند.تا لباسهای خودشان را رویش آویزان کنند.آنها دست بکارهای زیادی زدنندفراموشت کنم فراموشم شوی پل های زیادی ساختند دیوارهای بزرگی افتتاح کردندمنهم یکی از کارتون خواب های..!!!زیر آن پل شدم شبانه روز ترا ببینم .از پشت آن دیوار ها برایت دست تکان میدادم می بوسیدمتاز پشت آن دیوارها برایت میمردم حتی به فراموشی ها.. سفارش کردیم ترا دوست بدارند آنها نمیدانستندعشق تو دوست داشتن تو اولین و آخرین حرفی ستکه هیچ وقت از قلبم پاک نخواهد شد...
2018-10-26
04 min
Deklame
Tehran
#طهراننوشتۀ #پریسا_زابلی_پورخوانش #فاطیماآواز #حسن_گل_نراقیتنظیم #آرتا_رحیمیآدما حرفای نگفته رو با چشم رو شیشه ها می نویسناینو فقط من می دونم که هر بار پامو میذارم توو اتوبوس، صاف میام میشینم این ته، رو صندلی آخر، کنار شیشه...همیشه چند تا پونز دستمهآدما رو می چسبونم به صندلیابعد میشینم و زل میزنم به چشماشون...حتی اونایی که سرشون توو گوشیاشونه، حتی اون چشمایی که بسته اس، حتی اون مردمکا با نقابای رنگی...چشماشون حال این شهرهخاکستری، قهوه ای تیره، عسلی، سبز، آبی آسمونی...یه وقتایی توو چشماشون نفس کشیدن سخت میشه...یه وقتایی توو راه بندون این چشما میرسی به هزارتا بن بست، به هزارتا راه در رو...پشت یخبندون بعضی چشما میشه هزارتا خاطره، ها کرد...همیشه یه دستمال توو جیبمههمیشه یکی رفته...تا حالا توو نمِ چشمایِ کسی خیس خوردی؟یه بار توو چشم یکیشون یه ساز دیدم وسط یه میدون بزرگ، دور تا دور آدم، آسمون شده بود یه بلندگوی بزرگ، مردم با آهنگ میخوندن، پا می کوبیدن، دست میزدن...بعضی چشما دو تا دستن، بُلندت می کنن، خاکِ رو زانوهاتو می تکونن، لب میشن لبخند میزنن، قند توو دلِ آدم آب می کنن...تا حالا توو چشمای کسی حمومِ آفتاب گرفتی...؟ نگم برات...! گاهی وقتا شل میشه این پونز بس که اون آدمه وول میخورهمن عاشق اینایی ام که چشماشون دو دو میزنهتوو فکر ساختنن، خوردن به خِنِسی اما هر روز، به هر جون کندنی هست یه آجر اضافه می کنن، یه ردیف بالا میرن...گاهی وقتا توو چشم بعضیاشون خوابم میگیره بس که ماتن... هر چی دست جلوشون تکون بدی تکون نمیخورن، هر بلایی سرشون بیاد حرف نمیزنن...خیلی وقته ماشین حسابو گذاشتم کنار... انقدر که چرتکه انداختنه چشمایی رو دیدم که یه هفته ی آخر ماهو صفر شدن...تا حالا توو چشم یکی کم آوردی؟تا حالا توو چشم یکی شرمنده شدی؟تا حالا توو چشم یکی حسرت قورت دادی؟یه بار یکی گفت: " آقا میشه فوت کنی توو این چشمم؟ "فوت کردم... چند بار پلک زد، دور و برشو نگا کرد و گفت: " آخیش... حالا شد... نمیشه که همه بد باشن که "چرا توو اتوبوس کیسه ی تهوع نمیذارن...؟که به جای نگا کردن به چشمایی که به جای چشمات... به پایین تنه ات زل میزنن، سرتو بکُنی تووش...!این دستفروشی که هر روز سر یه ایستگاه مشخص سوار میشه چرا سُفره می فروشه؟مگه نمی دونه که آدما دیگه خیلی وقته که باهم سر یه سفره نمیشینن...!انقدر که توو بعضی چشما می تونی لم بدی، پاتو دراز کنی، توو بعضی دیگه بدجور معذبی؛عینِ وقتایی که از این پایینِ شهر هر چی رو به بالا میری همه چی شیک تر میشه...بعضیا توو چشماشون یه گلخونه دارن وقتی نگات می کنن بوی گل میزنه زیر بینی ت... ولی کَمَن... تو این شهر گلخونه کمه... اینو تازه فهمیدمخیلی وقته تو رو پونز نکردم به صندلی...دل و دماغشو ندارم... چی دارم بهت بگم... حرفای تکراری... من توو چشمای تو، سه تا ایستگاهو تلوتلو خوردمیادته...؟ یه پیرمردِ آوازخون، دم گرفته بود " مرا ببوس... "تو جا خالی دادی، من پرت شدم وسط جمعیت...ایستگاهِ بعد پیرمرده موقع پیاده شدن رو به رفتنِ تو گفت: " من دلم واسه طهران با ط دسته دار تنگه ! "شنیدی...؟ نشنیدی...اما فردا صبح که پاتو بذاری توو این اتوبوس و صاف بری بشینی اون ته، رو صندلی اخر، کنار شیشهمیخوام بهت اون درختِ کنار خیابونو نشون بدممیخوام اون جوونه رو، رو شاخه شکسته اش خوووب نگا کنی...می دونی، من هیچوقت اون ته، رو صندلی آخر ننشستماون قسمت مخصوص خانوما بودمارو جدا کرده بودنمارو خیلی وقت بود که از هم جدا کرده بودن...فردا که آوازخونِ دوره گرد دوباره بیاد و بخونه: "مرا ببوس " بیا دیگه جا خالی ندیم...
2018-08-14
10 min
Deklame
Va_Amma_Eshgh
#و_اما_عشقنوشته #آزاده_رمضانیصداخوانی #ندا_قدیمیآواز #فرامرز_اصلانی_و_ داریوشتنظیم #آرتا_رحیمیهر چیزی باید سر جای خودش اتفاق بیفتد، قبول داری؟!مثلاً تگرگ، باید اردیبهشت را به دلواپسی بکشاند، گیلاس، جایش، چلّۀ مرداد استبرگها باید وسط مهر، با رویی زرد و نارنجی، بریزند روی سنگفرش خیابان، شب یلدا، پرده را که کنار میزنی ، باید برف را ببینی که بی صدا می آیدو اما عشق...من می گویم تنها چیزی ست که نباید سر وقت بیاید!باید وقتی برسد که تو دست و پایت را گم کنی، ناگهان، سریع، بی معطلی...درست بخورد وسط زندگی آدم...زمانی که فکر می کنی همه چیز سر جای خودش نشسته، بیاید و تمام بنیان بودنت را به هم بریزد... باید طوری عاشق بشوی که مجبور باشی تمام برنامه های زندگیت را از اول بچینی و حتی گاهی وقت ها قبول کنی که برنامه ریزی هیچ کمکی به تو نمی کند... باید رها باشیجوری که انگار خودت هم دیگر، سر جای همیشگی ات نیستی، بزنی بیرون...تمام روزهایت، شعر بگویی، شاعر شوی...اصلاً چرا پیچیده اش کنیم ساده بگویم:"عشق" بی موقع که بیاید، اسمش می شود "معجزه"چیزی شبیه استجابتِ تمام دعاهای به آسمان رسیده و نرسیده ات... می شود حس ناب تمام آنچه که دل دیوانه ات یک عمر انتظارش را می کشید و تو نمی دانستی چه می خواهد...آن وقت، هر زمان که چشمان او حضور داشته باشد، تو غرق در آرامش می شوی و حس و حالت بهاری می شود... خود به خود، عطر بهار نارنج می پیچد...گرفتی چه گفتم؟!وقتی همه چیز سر جایش باشد... یک جای کار دارد لنگ می زند جانم!
2018-08-09
05 min
Deklame
Ghtre_ghatre
#قطره_قطرهشعر #محمد_علی_بهمنیصداخوانی و تنظیم #مهتاب_جعفرپناهتنظیم نهایی #آرتا_رحیمیقطره قطره اگرچه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیمساخت ما را همو که میپنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیمرنگ سال گذشته را دارد همه ی لحظه های امسالمسیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان میکشم به دنبالمقهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجمدیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالمیک نفر از غبار می آید مژده ی تازه ی تو تکراریستیک نفر از غبار آمد و زد زخم های همیشه بر بالمباز در جمع تازه ی اضداد حال و روزی نگفتنی دارمهم نمیدانم از چه میخندم هم نمیدانم از چه مینالمراستی در هوای شرجی ام دیدن دوستان تماشاییستبه غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالمدوستانی عمیق آمده اند چهره هایی که غرقشان شده اممیوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالمچندیست شعرهایم را جز برای خودم نمیخوامشاید از بس صدایشان زده ام دوست دارند دوستان لالمتنهاییم را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیستگسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیستغم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها رابر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیستحوای من بر من مگیر خودستایی را که بی شکتنهاتر از من در زمین و آسمانتآدمی نیستآیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتمتا روشنم شد در میان مردگان هم همدمی نیستهمواره چون من نه فقط یک لحظه خوب من بیندیشلبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت مَحرمی نیستمن قصد نفی آزی گل و را باران را ندارمشاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیستشاید به زخم من که میپوشم زوشم شهر آن رادر دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیستشاید و یا شاید هزاران شاید اگر چهاینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
2018-08-08
07 min
Deklame
Masir_e_Jadeh
#مسیر_جادهشعر از زنده یاد #دکتر_افشین_یداللهیصداخوانی #نسرین_تدینآواز #علیرضا_عصارتنظیم #آرتا_رحیمیگاهی مسیر جاده به بنبست میرودگاهی تمام حادثه از دست میرودگاهی همان کسی که دم از عقل میزنددر راه هوشیاری خود مست میرودگاهی غریبهای که به سختی به دل نشستوقتی که قلبِ خون شده، بشکست... میروداول اگر چه با سخن از عشق آمدهآخر، خلاف آنچه که گفتهست میرودگاهی کسی نشسته که غوغا به پا کندوقتی غبار معرکه بنشست میروداینجا یکی برای خودش حکم میدهدآن دیگری همیشه به پیوست میرودوای از غرور تازه به دوران رسیدهایوقتی... میان طایفهای... پست، میرودهرچند مضحک است و پر از خندههای تلخبر ما هر آنچه لایقمان هست میروداین لحظهها که قیمتِ قدّ کمانِ ماستتیریست بینشانه که از شَست میرودبیراههها به مقصد خود ساده میرسنداما مسیر جاده به بن بست میرود
2018-08-03
08 min
Deklame
Yaghma
#یغماشعر و صدای #محمد_مختاریاندکی دربارۀ شاعر:محمد مختاری در اولین روزِ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ خورشیدی در ماجرای قتلهای زنجیرهای ترور شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران بود. وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیأت دبیران آن بود. ترور او، محمدجعفر پوینده، داریوش فروهر و پروانه اسکندری به قتلهای زنجیرهای معروف شد. مختاری آثاری در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد. از مختاری دو فرزند به نامهای سیاوش و سهراب به جا مانده است که حاصل ازدواج وی با مریم حسینزاده است.چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟چه تازیانه کف پا خورده باشدچه از فشار خونی موروث در رنج بوده باشیقرار جایش را می سپارد به بی قراریکه وقت و بی وقتسایه به سایهرگ به رگدنبالت کرده است تا این خواب…تظاهرات تورم را طی می کنم در گذر دلالانسر چهار راه صدای درشت میپرسدویدئو مخرب تر است یا بمب اتم؟؟؟مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کندصدای زنگ فلز در دندانهای طلاوخارش کپک در لاله های گوشنصیب نسلی که خیلی دیر رسیده استنه سینما و نه مهمانی در تاریخهجوم کاشفانی با تاخیر حضورهزار کس می آیند و هزار کس میروندو هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آوردصدا همان که میشنوی نیستسگ از سکوت به وجد می آید و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماهزبان عزیز تر است اکنون یا دهان؟که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده استصدا که میشکندحرف که چرک میکندجمله ها که نقطه چین میشوندپیری یا بچه ای که خود را می کشدتازه معنا روشن میشودسگی که می افتاد در نمکزار و…این نمک که خود افتاده استخلاف رای اوللالباب نیست که ماه رنگ عوض کرده باشدیا شب مثل آزادی زنگ زندگچ سفید جای سرت را نشان میدهدکه چند سالی انگار در اینجا می نشسته ایو رد انکارت افتاده استبر دیواریا شاید نقشی مانده است از تسلیمتگذاری اصلاً نا تمامو تازه این بی تابی که هیچ چیز آرامش نمی کنددر التهاب درهایی که باز میشوند و درهایی که بسته میشوندکتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشونددستهایی که سنگها را میپرانندو سارهایی که از درختها میپرنددرختهایی که دار میشونددهان هایی که کج میشوندزبانهایی که لال مانی میگیرندصدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگو همهمهکه می انبوهدمی ترکدرویا که تکه تکه میپراکنددانشگاهی که حل میشود در زندانی و چشم اندازی که از هم میپاشدخوابی که میشکند در چشم و چشم که میخ میشود در نقطه ایو نقطهکه می ماند مَنگ در گوشه ای از کاسه سرکه همچنان غلت می خوردغلت می خوردغلت می خورد...
2018-07-23
02 min
Deklame
Ey_Azadi
#ای_آزادیشعر #رونیس_لاسنهکصداخوانی #زینب_کریمیآواز #میثم_وطن_پرستتنظیم #آرتا_رحیمیمیدانم دستم به تو نمی رسدو نخواهد رسیدآنها ترا به دیوار بستندبه پنجره میخ کوب کردند.تا لباسهای خودشان را رویش آویزان کنند.آنها دست بکارهای زیادی زدنندفراموشت کنم فراموشم شوی پل های زیادی ساختند دیوارهای بزرگی افتتاح کردندمنهم یکی از کارتون خواب های..!!!زیر آن پل شدم شبانه روز ترا ببینم .از پشت آن دیوار ها برایت دست تکان میدادم می بوسیدمتاز پشت آن دیوارها برایت میمردم حتی به فراموشی ها.. سفارش کردیم ترا دوست بدارند آنها نمیدانستندعشق تو دوست داشتن تو اولین و آخرین حرفی ستهیچ وقت از قلبم پاک نخواهد شد
2018-07-21
05 min
Deklame
Namehayi_Be_Reyra
#نامه_ای_به_ری_راسروده #سید_علی_صالحیصداخوانی #مهتاب_جعفر_پناهتنظیم #آرتا_رحیمی1نه من سراغ شعر میروم نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است تنها در تو به شادمانی مینگرم ریرا هرگز تا بدین پایه بیدار نبودهام.از شب که گذشتیم حرفی بزن سلام نوش لیمویِ گَس!نه من سراغ شعر میروم نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است تنها در تو به حيرت مینگرم ریرا هرگز تا بدين پايه عاشق نبودهام پس اگر اين سکوت تکوين خواناترين ترانهی من است تنها مرا زمزمه کن ای ساده، ای صبور! حالا از همهی اينها گذشته، بگو: راستی در آن دور دستِ گمشده آيا هنوز کودکی با دو چشمِ خيس و درشت، مرا مینگرد؟!2میتوانم کنار تو باشم و باز بی آواز از راز اين همه همهمه بگذرم من از پیِ زبانِ پوسيدگان نخواهم رفت تنها منم که در خواب اين هم زمستانِ لنگر نشين، هی بهارْبهار ... برای باغ بابونه آرزو میکنم. حالا همين شوقِ بیقيمت و قاعده همين حدود رويا و رفتنِ از پی نور، ما را بس، تا بر اقليم شقايق و خيالِ پروانه پادشاهی کنيم.3اشتباه از ما بوداشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیمدستهامان خالیدلهامان پرگفتگوهامان مثلاً یعنی ماکاش می دانستیمهیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آوردحالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریماز خانه که می آئییک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغو تحملی طولانی بیاوراحتمال گریستن ما بسیار است4در ارتباط مخفی خود با خواب گريهها حرفهای عجيبی شنيدهام. هی ساده، ساده! از پس آستينِ گريه گمان میکنند: آسمانِ فردا صاف و هوای رفتن ما آفتابیست. حالا تو هم بلند شو، بگو "ها" وُ برو! اصلاَ چکارشان داری؟ اينان که مونس همين دو سه روزِ گُلند و گلبرگند و اين درخت هم که از خودشان است يک هفتهای میآيند همين حدود ما و هی هوای خوش و بعد هم میروند جائی دور آن دورها ... چقدر قشنگند! میشنوی ریرا؟ به خدا پروانهها پيش از آنکه پير شوند، میميرند. حالا بيا برويم از رگبار واژهها ويران شويم عيبی ندارد يکی بودن ديوارِ باغ و صدای همسايه، باران که باز بيايد میماند آسمان و خواب و خاطرهای ... يا حرفی ميان گفت و لطفِ آدمی با سکوت.5من راه خانهام را گم کردهام ریرا ميان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود که راه را بیدليلِ راه جسته بوديم بیراه و بیشمال بیراه و بیجنوب بیراه و بیرويا من راه خانهام را گم کردهام اسامی آسان کسانم را نامم را، دريا و رنگ روسری ترا، ریرا ديگر چيزی به ذهنم نمیرسد حتی همان چند چراغ دور که در خواب مسافرانْ مرده بودند! من راه خانهام را گم کردهام آقايان چرا میپرسيد از پروانه و خيزران چه خبر چه ربطی ميان پروانه و خيزران ديدهايد شما کيستيد؟ از کجا آمدهايد؟ کی از راه رسيدهايد؟ چرا بیچراغ سخن میگوئيد؟ اين همه علامت سوال برای چيست؟؟ مگر من آشنای شمايم که به آن سوی کوچه دعوتم میکنيد؟ من که کاری نکردهام فقط از ميان تمام نامها نمیدانم از چه "ریرا" را فراموش نکردهام آيا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه چيزی از جُرم رفتن به سوی رويا را کم نخواهد کرد؟ من راهِ خانهام را گم کردهام بانو شما، بانوْ که آشنای همهی آوازهای روزگار منيد آيا آرزوهای مرا در خواب نیلبکی شکسته نديديد میگويند در کوی شما هر کودکی که در آن دميده، از سنگ، ناله و از ستاره، هقهقِ گريه شنيده است چه حوصلهئی ریرا! بگو رهايم کنند، بگو راه خانهام را به ياد خواهم آورد میخواهم به جايی دور خيره شوم میخواهم سيگاری بگيرانم میخواهم يکلحظه به اين لحظه بينديشم ...! - آيا ميان آن همه اتفاق من از سرِ اتفاق زندهام هنوز!؟6بیقرارممیخواهم بروممیخواهم بمانمدارم در ترانهئی مبهم زاده میشومبه نسیما بگو کتابهای کودکان راکنار گلدان و سوالات هفتسالگی چیدهامگونههایم گُر گرفته استتشنه نیستممیخواهم تنها بمانمدر اتاق را آهسته ببندشب پیش خواب باران و پائیزی نیامده را دیدمانگار که تعبیر تمام رفتنهابازگشتِ به زادرودِ شقایق استحالا بوی مینار مادرم میآیدبوی حنا، هفتسالگی، سوال، سفر، ستاره...میخواهم به بوی ریواس و رازیانه بیندیشمبه بوی نان، به لحن الکن فتیله و فانوسبه رنگِ پونه و پسین کوهمیخواهم به باران، به بوی خاکبه اَشکال کنار جاده بیندیشمبه سنگچینِ دوداندودِ اجاقِ تُرنجترانه، لَچَک، کودری، چلواری سپید،بخار نفسهای استکانطعم غلیظ قند، رنگ عقیق چاینی، نافله، نای،و دقالبابِ باد بر چارچوب روسواترینِ رویاها!نگفتمت وقتی که خاموشمتو در مزن؟میخواهم به رواج رویا و عدالتِ آدمی بیندیشممیخواهم ساده باشم،میخواهم در کوچههای کهنسالِ آواز و بُغض بلوغبه گیسوی بید و بوی بابونه بیندیشمبه صلواة ظهر و سایههای خسیسبه خوابِ یخ، پردهی توری، طعم آب و حرمتِ علف.چرا زبانِ خاموشِ مراکسی در لهجههای این هم جنوب در نمییابد؟نه، دیگر از آن پرندهی خیساز آن پرندهی خسته... خبری نیستروی دیوارِ آن سوی پنجرهکسی با شتاب چیزی مینویسد و میرود.امروز هم کسی اگر صدایم کردبگو خانه
2018-07-18
15 min
Deklame
Chehre_haye_Waqaei
#چهره_های_واقعیشعر #علی_کاپلانصداخوانی #بهمن_بخشیتنظیم #آرتا_رحیمیخواستم دوری کنم از هر سکوت بی طرفتا ببینم انتهای راه بی مرز و "هدف!"دوست دارم تا ببینم آن ور "دیوار" راذات این قوم به ظاهر سالمِ "بیمار" را!!چون که در دنیا نشد پیدا ، کسی بی درد و غمزندگی مثل خوره جا کرده در ما ، مثل "سم!"چشمهای "آدمیزاده !" فقط دنبال مال ! خسته ام از اینهمه صد رنگی و جاه و جلال " صرفه جویی در زمان" شد معنی امروز عشق!شعر من هم نوحه شد در شیون جانسوز عشق!"چهره های واقعی" پنهان شده زیر نقاب کو؟کجا مانده؟ نمی تابد چرا پس "آفتاب؟!"در زمستان "درد هایم" را بکارم زیر خاک تا مگر در نوبهار از آن بروید "درد پاک!"نه! "پلنگ منزوی" هم در خیال ماه نیست! *یوسف زیبا! اسیر و شب نشینِ چاه نیست " ترس" مُرده در وجود آهوی جنگل، ببین!چون که ببر افتاده خسته، نیست دیگر در کمینزندگی ای کاش میشد مثل یک رنگین کمانتا نقاب از چهره بردارند "آدم زادگان!"* خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود. غزل زیبای ماه و پلنگ؛ اثر استاد #حسین_منزوی
2018-07-17
02 min
Deklame
Vojudam_Bedone_To
#وجودم_بدون_تونوشته #احمد_عبدالهیصداخوانی #زینب_کریمیتنظیم #آرتا_رحیمیدر غربت...تنها مانده ام و فریاد عشق را سر میکشم؛ آهسته و آرام تُرا سوی خود می خوانم! ولی افسوس...افسوس که رفتهای و هرچه عشق را فریاد زنم و تو را سوی خود خوانم ، نمیشنوی!رهایم کردی در غمبار تنهایی ، با خود هردم گویم: تو کجایی؟ تو کجایی؟دلبرا... سوز عشق تو ویران کرد آشیانهی آوارهی قلبم را، که خود، پیش از تو مخروبهای بیش نبود؛ این تو بودی که به آن معنا دادی و هرچه مخروبه در من بود را، عمارت کردی!حیف... حیف شد، جام عشقی که تو، ساقی آن بودی سر کشیدم ، لیک خالی بود!!چرا خالی بودنِ جام ِسرمستیِ تو ، مرا شکنجه میدهد؟! درحالیکه من مات و خیره ام به راهی که عطر تو از آن ساطع می شود!مگر سرمست شدن باید سرانجام وصال باشد؟! مگر سرمستی جام ِتو ، به نوشیدن آن است؟! خیر...همین که جامی که تو در دست پروراندی را لمس کنم، همین سرمستی ست؛ همین که جای قدمهای تو پای نهم، سرمست می شوم به جوشش عشق جاویدانی که در دلم همواره غرش می کند و صاعقه ی این غرش ها، احیا می کند دلی را که آواره ای بیش نبود...آه... اما این سر مستی تا کجا می تواند ادامه یابد؟! وقتی که اطرافم را می نگرم ولی تو را در کنارم نمی بینم و در می یابم که هرچه خوش بودم از یادی بود که از تو در سینه ی سوخته ام داشتم؛ ولی وجودت در کنارم نیست! این مستی یاد تو چه فایده ای می تواند برای دل بیچاره ی من کند؟ و چگونه می تواند دایماً نهال امید و جاودانگی عشق را به من یادآور کند؟؟ در حالیکه وقتی که به خود می آیم می پندارم که خود را در تزویری از مهر خاطرت غرق ساخته ام و هرچه خوشی به ذهن من آمد، همه اش عبث بود و بس...!آری؛آری دلبر...من مستم از خاطر و یاد تو لیک هنگامی که به خود آیم و تو را در کنار خود نمی بینم...منزلگاه جاوید را ویرانه ای بیش نمی بینم که تو می بایست آن را عمارت کنی برای دل درمانده ی من.ولی من به این مستی شاکی نیستم؛ چرا که اگر شده...حتی برای لحظه ای سرچشمه های یأس را از من دور می کند و به جای آن نهال امیدهایی - هر چند واهی - در سرم می پروراند. ولی باید بگویم: دلیل همه ی " تو نیستی" هایم، چیزی جز این نیست که به تو یادآور شوم که: وجودم بدون "تو"... چون وجود ابر بی باران دلگیر است و چون وجود جسمِ بی روح...
2018-07-17
04 min
Deklame
Not_Be_Not_Mikhahamat
#نت_به_نت_میخواهمتشعر #باران_شیخ_الاسلامیصداخوانی #مهدیس_مهدیانیتنظیم #آرتا_رحیمیمی شود سازت شوم؟! شوق آوازت شوم؟!میشود حسم کنی؟! بادلت،کوکم کنی؟!می شود با هر،نگاه،برسرانگشتان عشق،لمس مضرابم کنی؟!نت به نت میخواهمت...می شود با فرم خود؛ تم احساست،شوم؟!پارتیتوری عاشقم؛می شود در اوج تو،یک تماشاگرشوم؟!روی پرده... محو محو؛تا دمی باست شوم؟!می شود؟؟؟
2018-06-03
03 min